اعصابم خورده... میخواستم خودم یه چیزی بنویسم...ولی دیدم شعر قیصر خیلی گویاتر از حرف منه...
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج...
(قیصر امین پور)
کلمات کلیدی: